بازم خوبه ...

بازم خوبه که صبح به صبح یه اتوبوس بنز قدیمی میاد دنبالت که به محل کار برسونتت :

بازم خوبه بعد از اون روز که هممون رو جمع کردن و مثه گوسفند به بعضیا مهر پیمانکار زدن اونم از نوع جزامی،ما رو نادیده گرفتند! بعدا معلوم شد اون اتوبوس بنز قراضه ای که ۵ دقیقه قبل از اتوبوس ما میاد  واسه اینه که گله ی گوسفندهای مارک دار رو با خودش ببره کارخوونه!

بازم خوبه، ظاهرش بگی نگی عالیه! تازه کجا می تونستی مفت و مجانی سوار یه اتوبوس بشی و احساس کنی تو مسابقات رالی شرکت کردی و اونم با راننده ی شخصی، از طرفی هم بجای اینکه با کسی مسابقه بدی راننده با خودش مسابقه میده که در نهایت بازنده و برنده اش فرقی نداره چون آب از آب تکون نمیخوره! تازه از یه طرف هر روز هم احساس شرکت توی مسابقات زمستانی لژ سواری رو تجربه میکنی و انقدر به سمت راست و چپ انحنا داده میشی که حسابی بدنت نرم میشه! تازه یه احساس عذابی بهت دست میده که، هیجان و استرسی که قراره در طول روز تجربه کنی،جلوش لنگ میندازه!

بازم خوبه، درب ورودی مارک دارا رو با درب ورودی معمولیا و طاووس ها جدا کردن، اما خوب بازم از این طرف،تو،مثه بقیه گوسفندا باید حواست باشه که خیالات برت نداره که یه موقع قاطی طاووسهای  در بغل دستی بشی!

بازم خوبه،گاهی که یاد جوونیات میوفتی، به خاطرت میاد یکی یه روزایی می گفت دور از جون، کی گفته که شما ... بلکه  شما شریک تجاری ما هستین! البته خدا پدر مادرش رو بیامرزه،خداییش زمونه ی اون، کی اوضاع اینجوری بود!

بازم خوبه ، یه مایکروویو برامون خریدن یا بهشون هدیه دادن (آخرش نفهمیدی جریان چیه! گاهی جواب درست ندادن نشونه ی اینه که با یه تیر بتونی گوسفند و طاووس رو باهم شکار کنی) که اجازه بدن ما هم وقت ناهار که میشی یه چیزی گرم کنیم بخوریم و زودتر بند و بساطمونو جم کنیم از آبدارخونه بریم بیرون!

بازم خوبه، حقوقمون هرچند ناقابل، هر ماه داده میشه و مثه بعضیا یادمون نمیره چند ماه طلب داریم ! البته اینم خودش جای بحث داره که اگه چند ماه حقوق نگیری عوضش یه جا یه پول قلمبه دستت میاد که میتونی باهاش یه کار حسابی انجام بدی، البته بازم باید بگم اون انسان خوشفکری که این تز  از دهنشون بالا اورده شد، نه خودشون بدین شیوه به جایی رسیدن نه اینکه تاحالا چنین طلبکاری رو دیدم که این پول قلمبه که تو افسانه ها اومده تونسته باشه جبران نابسامانی که از بابت این فاجعه رخ داده رو تا عمر داره جبران کنه و صدمات حاصله ازون رو محو کنه! پس بازم خوبه که هستن چنین ابلهانی!

بازم خوبه، ما به این آب و هوا عادت کردیم، که یه مملکت از سر عادت کردن ما و وظیفه شناسی مون نون داشته باشن بدن دست گدا و خودشون کرور کرور بذارن تو جیبشون و بجاش حرص و طمع بخورن! چونکه فهمیدن آخر این نون خوردن چیه؟ خوب وقتی میشه حرص و طمع خورد و بجاش اجازه داد بقیه با یه لقمه نون شکم سیر سرشونو زمین بذارن و تازه توی تیترهای درشت روزنامه ها هرازگاهی خودنمایی کنن،چرا فداکاری نکنن ؟؟؟!!!  چهارتا بلندگو هم نصب میکنن که وقت نون خوردن  اون آهنگه که میگه : " من چقدر خوشحالم ... همه چی آرومه ...  " گوش کنن و روحشون هم صیقلی داده بشه!!!

بازم خوبه، ما آدمهای با مناعت طبعی هستیم که دیگران بتونن همیشه روی ما انواع و اقسام حسابهای قرض الحسنه،بلند مدت با سود، پس انداز بلند مدت و امثالهم باز کنن و اطمینان داشته باشن که ما همیشه به این فکر می کنیم که، بازم خوبه  چشم و دلمون سیره و وجدانمون آرومه، بذار بقیه اون دنیا جواب پس بدن،البته بازم خوبه که هنوزم امیدی هست که دنیای دیگه ای باشه که احیانا ما یه موقع دچار ... 

بازم خوبه که حقوق  و عیدی و پاداش رو تا آخر سال میدن که حساباشون بسته بشه ، حالا اشکال نداره پاداش ۸ ماهت در حد و اندازه های ۴ ماهه باشه همین که تو این دنیای وانفسا بهت پول میدن جای شکر داره!

 بازم خوبه که بجای دادن ۱۲۰ تومن بن آخر سال و دم عیدی،ماهانه تقسیمش کردن روی حقوقت بهت میدن که حداقل احساس کنی ۱۰ تومن  هم خودش ده ه ه ه  تومنه!

بازم خوبه یه آیتم "حق دوری مسیر"  میدن که یه چهل ژنجاه تومنی روی حقوقت بیاد که پول قبض موبایلت رو جور کنه!

از خودت و خانواده ات مایه میذاری و مسئولیت فراخوانهای به کارخانه رو شب و نصفه شب به عهده میگیری و اگه احیانا سالی یه بار هم خواستی پات رو از شهر بیرون بذاری با همچین یه ریزه استرس اینکارو می کنی و گاهی با از خود گذشتگانی که  مثه خودت، این مسئولیت رو پذیرفتن، درد دل می کنی، همکارت که شب و نصفه شب راحت می خوابه و مجبور نیست در طول شبانه روز هر ۵ دقیقه یه بار مثه وسواسی ها موبایلشو چک کنه و توهم شنیدن صدای زنگ موبایل یا افتادن زنگ موبایل توی گوشش رو تحمل کنه، به خاطر یکبار مصرررر بودن خودش که به جای تو صبح تعطیل اومده کارخونه با لنگه دمپایی میپره وسط و تنها داستان فراخوانش رو با آب  و تاب تعریف میکنه و میگه: << آره بابا خیلی وحشتناکه اون دفعه که من اومدم کارخونه ... >> که البته از "اوندفعه"  دیگه  دو سال میگذره ... بازم خوبه یه ۴۰ تومن به حقوقت اضافه میشه، که البته همینم مورد حسادت و بخل راوی داستان " اوندفعه که من اومدم ... " واقع میشه ...

بازم خوبه این چند تا آیتم رو میدن ( حق بزور گرفتنی است پس ما هم بزور گرفتیم و از روز اول هم فیلدش توی پرفراژ آدمهای بی توقعی مثه ما ثابت تعریف شده و فلگ بروزرسانی اش غیر فعاله !)که بفهمی و فراموش نکنی که  بدون این صدقه هایی که یواشکی توی حسابت گوله شده میندازن ،انگاری با حقوقی که  بدو استخدامت می گرفتی به اندازه ی یه مو بیشتر فاصله ای نداری!

بازم خوبه، انقدر دلیل واسه تحمل این وضعیت داریم که همه جوره ادامه می دهیم!

بازم خوبه که آسمون تقریبا همه جا همین رنگه!!!

  

بستگی به ظرفیت آدمها داره...

 این جمله تکون دهنده بود، اونم از آدم بی ظرفیتی که همیشه مجبور به جای شنیدن پاسخ ملایم شاهد غر زدن و تند برخورد کردنش باشی!

ذاتا آدمی نیستم که تو دلم چیزی بمونه و بذارم مثه فسیل اونقدر قدیمی بشه که یه قطر درست حسابی از احساس و حافظه ام رو به خودش اختصاص بده، زود فراموش می کنم و جای اون رو با محبت پر می کنم که انقدر سبک و دلنشینه که خودم هم گاهی متعجب میشم! اما مخالفم که عکس العمل نشون ندم، پس نشون میدم و بعدش رها میشم!

هر چی بیشتر می گذره، بهتر متوجه این موضوع میشم که زندگش دور تسلسله...

ما دچار همون چیزی میشیم که برای دیگری اتفاق میوفته اما تفاوت در نحوه برخوردهاست! بی ظرفیت ترین آدمها وقتی ازشون سوال میشه چنین بیرحمانه پشتت رو تا عمقی به بلندای ابد خالی میکنن!

در حالیکه که پاسخ تو جز شوخی ساده و راهی کوچه علی چپ شدن، نبوده و نیست! حس حمایت و یاری از هر موجودی حس غریبی است که هرآنچه با سماجت در پی مهارش هستم از کوره راهی سر میرسه! اما جز یورشهای بیرحمانه و بی تفاوتی ها عایدی نداشته است!

چقدر زود فراموش می کنن چه لحظه هایی کنارشون بودیم و زمانی که کسی تحویلشون نمی گرفت صادقانه حمایت کردیم اما به محض اینکه نگاه خسته و نیازمندت رو روی وجودشون احساس میکنن چنان دیوار مستحکمی میسازن که انعکاس نگرانیهات با سرعت و شدت بیشتر به سمت خودت برگرده!

دنیا  کوچیک!

 دیوار  زیاد!

کوچه ها فراوون!

نگرانی ها تا ابد!

ولی اعتماد و اطمینان از دل رفته بر نمیگرده!

 

 

 

 اگه بگم از فصل بهار خوشم نمیاد، تعجب می کنی؟

اگه بگم از اومدن گرما خوشم نمیاد باهام همدردی می کنی؟

اگه بگم دلم نمی خواد زمستون بره بهم چشم خوره میرید که کدوم زمستون؟

اگه بگم از این روزها خیلی خوشم میاد چون دم عیده و همه در تکاپو هستن که همه ی کم و کسری های خونه رو جبران کنن و همه چی رو تا اونجایی که می تونن نو نوار کنن، باهام هم نظری؟

اگه بگم وقتی پاییز میشه، همون موقع ها که همه ی طبیعت کم کم آماده میشه بره " جیش----> بوس----> بعدش زمستون میاد و ---->  وقته لالا کردنش میشه ، مثه بچه هایی که از وقت خوابشون که میگذره کله می کنن، انگار انرژی مضاعف دارن که فعالیت کنن،منم انگار دوباره متولد میشم (نمیدونم علتش چیه، شاید واقعا به خاطر متولد شدن در این نیمه ی سال باشه، اما دلیلش چیزی رو عوض نمی کنه ، مهم اینه که من دوسش دارم! ) متعجب میشی؟!

اگه بگم کفه ی این ور سال (۱۳۸۸) امسالم انقدر سنگین بوده که نیمه ی اول رو تو هوا نگه داشته، می تونی تو ذهنت ترازوی امسال خودتو تصور کنی!

اگه بگم یه عالمه روی حس ۶ ام کار کردم و نتیجه بخش بوده، باور می کنی؟

اگه بگم توی پاییز با یه " اس ام اس " ساده که به دستم رسید، و پاسخی که دادم ، زندگیم وارد مسیر تازه ای شد، کنجکاو نمیشی؟ (با گفتن : << تصمیم گرفتم تا پایان سال خیلی چیزا یاد بگیرم و  ... >>)

اگه بگم چقدر تجربه های خوب و بد بدست آوردم که هنوز نتونستم طبقه بندی شون کنم،نمیگی منم همین طور؟!

اگه بگم، بیش از هر لحظه ای توی زندگیم ، خودم رو از بیرون نگاه کردم، به حقیقتی ارزشمند اعتراف کردم.

اگه بگم فرصتها مثه پریدن ماهی قرمز تنگ بلور هفت سین ، می مونن که اگه بخوای بترسی و بهش زیاد فکر کنی، که چه جوری ماهی رو نجات بدی، قطعا از دستت خواهند رفت! ، باهام موافقی؟!

اگه بگم که چقدر احساس شادی دارم که تونستم اینجا رو به احساسم تقدیم کنم که بوزه و آسوده باشه، به این فکر میوفتی که بخوای احساست رو احساس کنی؟

اگه بگم که بیش از هر زمانی باور دارم که مسیر زندگیم رو خودم تعیین کردم،تو دلت بهم می خندی؟

اگه بگم که بیش از هر زمانی نقاط ضعفم رو شناختم و در پی رفعش هستم برام آرزوی موفقیت می کنی؟

اگه بگم که فهمیدم ، فشار زندگی هرچقدر زیاد باشه، دل آدم گنده تر میشه،تحملش زیاد تر، فراگیریش بیشتر ، دستاوردهاش مرغوب تر و ماندگار تر! مغر پرکارتر و پویا تر! راجع بهش فکر می کنی؟

اگه بگم که از کسایی که ناراحتم می کنن خیلی چیزا یاد گرفتم،یاد "ادب از که آموختی ؟ گفت : از بی ادبان" می افتی؟

اگه بگم که بعضی از دوستام رو بهتر شناختم و باهاشون صمیمی تر شدم، به دوستات فکر می کنی؟

اگه بگم امسال بیش از هر زمانی به دوست داشتن هام اعتراف کردم، در مورد بیانش به اونایی که دوسشون داری ولی بهشون نگفتی،یا اینکه دیر به دیر میگی،تجدید نظر می کنی؟

اگه بگم که به نقش آدمها تو زندگیم فکر می کنم و احترام می گذارم،به یاد اونایی که تشویقت کردن و دستت رو گرفتن، یا اونایی که منعت کردن و یا زمینت زدن میفتی؟

اگه بگم چقدر این دنیا برام جالب و دوست داشتنیه، نمیگی دنیا پرست و جاه طلبم؟ نگو، چون بی انصافیه! دنیا بزرگترین هدیه ای است که در دست داریم، اما حرص می زنیم و چشممون به دنبال دنیای بقیه است،بله دنیا چیزی نیست جز آنچه ما میسازیم! هر کس برای خودش! هر کس به اندازه ی خودش...

اگه بگم چقدر بخوبی با اشتباهات ، دلبستگی ها و پیامدهای اون، کنار اومدم، تشویق میشی که امتحانش کنی!

اگه بگم تا روزها می تونم "اگه بگم " بنویسم، بازم کنارم میمونی که به احساسم گوش بدی؟

پی نوشت :

 همه چیز از نقطه ای آغاز میشه و به همونجا بر میگیرده، به خاطر سپردن نقطه شروع و چگونگی،چرایی و نحوه ی باز گشتمون ،لحظه های زندگیمون رو رقم می زنه و معنا می بخشه!

 

 

سلام دوباره ...

یه جورایی به قول کیمیا : " آقا دلم خواسته کرکره رو پایین بکشم، هر موقع دلم خواست بالا ببرم! "  مشکلی هست ؟!

البته که نه،هر چی تو بگی!!!  اینا رو گفتم که  شوخی کرده باشم و از دلتون در بیاد!

 آخه می دونین:

- یه موقع هایی آدم درگیره،

- یه موقع هایی واقعا درگیره،

- یه موقع هایی وحشتناک...

- یه موقع هایی انقدر دلت می خواد بنویسی ، اما نمی دونی توی فرصت محدود کدومو انتخاب کنی که اون احساست قهر نکنه بره دیگه نیاد،

- یه موقع هایی انقدر سر کار کد نوشتی که وقتی میای خونه، بهتره دعا کنی، چشمت به کامپیوتری چیزی نیفته که ...

اصلا اهل بهونه نیستم، اما خوشحالم که وقت پیدا کردم دوباره بنویسم! فکر می کنم از هر توضیحی، بیان احساس خوشحالی ای که دارم ،قابل قبول تره!